• وبلاگ : دنياي الكترونيك
  • يادداشت : غم از دست دادن مادر
  • نظرات : 3 خصوصي ، 5 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + سامان 
    منم تسليت مي گم . غم از دست دادن مادر خيلي سخته
    + مهرداد 

    سلام من مهرداد دانشجوي كارشناسي الكترونيك هستم مطالب جالبي بود اميدوارم در تمام مراحل زندگي موفق باشي.

    + شيرين 
    سلام منم پارسال مادرمو و تنها حامي زندگي مو از دست دادم خيلي از دنيا بدم مي اد من فقط 24 سالمه ولي بزرگترين غم دنيا رو دوشمه
    + منيره 

    از آن زمان که رفتي درگاه خانه باز مانده است به انتظار آمدنت

    بهار در باغچه خانه تورا به انتظا نشسته است.نفس باد حياط را

    برايت جارو زده است و اشک چشمانم آب پاشيده است بهر آمدنت.

    تو نيامدي و چشمان ما به درگاه خانه سپيد ماند باز هم تو نيامدي!!

    گاه سر برميگردانم که باز تو را ببينم بر چهار چوب در اتاقم وصدايم ميزني

    وشايد يک بار ديگر روي سپيدت ببينم .

    کاغذ من رو سياه ماند در برابر روي سپيد تو در خويش فرو ميروم

    بر خويش ستم مي کنم مي نالم وبر چاه زمان فرياد بر مي آورم

    که اين چه سرنوشتيست اي دست زمانه بهر چه دست چين کرد گل خانه ام را

    گل من تو رفتي وعطر تو مشامم مرا عطر آگين ميکند بيش از ديروز

    ديده گانم تر مي شود آنگونه مي گريم که در خويش غرق ميشوم

    درغرقه اين امواج اشک دستي از غيب فرود مي آيد

    دستم مي گيرد بر کنار ساحل آرامش مي نشاند

    عقل ديوانه ميشود حس جان ميگيرد جانم را به عروج مي برد

    آري گل من است بر چشمانم خيره مانده است

    بر وي مي نگرم گويي من مستم مست از شراب آسماني

    و باز هم بر چشمانت مي نگرم باور ندارم که بر خيال من نشسته اي

    گل من از چه برايت بگويم از آن زمان که بودي و بودنت را به ابديت ميدانستم

    بر ذهن کودکانه من عبور نمي کرد هيچ گاه رفتن تو

    از ان زمان که رفتي کودک ذهن من در پس کوچه هاي ابديت سرگردان مانده است

    کاش دستانت را بوسه باران کرده بودم کاش رنج را از ديدگانت زدوده بودم

    کاش هر آن چه که بود از آن تو کرده بودم.... کاش ...

    گل من هنوز بر چشمانم خيره مانده است نگاهم ميکند گويي حرفي در گلو دارد

    سخن نمي گويد ...

    باز هم ميگويم از روزگار بودنش از اين که چه دل تنگيم از نبودنش

    از اين که هرجا و هر سوي خانه را مي نگرم او را ميبينم ومي گويم وميگويم...

    و هنوز او مينگرد ...

    جانم به ستوه مي آيد آهي از جان بر ميکشم بر چشمانش خيره ميشوم

    سکوت ميکنم ...

    و حال هر دو بر هم مينگريم سکوت ميشکنم

    گل من تو بگو از حرف هاي نگفته ات از جان به يغما رفته ات

    بر او مينگرم مهر سکوت بر لب مي شکند و ميگويد از روزگار خوشي که باهم داشتيم

    او فقت از روشني مي گويد از حقيقت از راستي درستي

    جانم يکسره مي شنود حرفهاي نگفته اش را

    گويي از ياد برده است خاطرش نا مهرباني ايام را

    در کنارم ارام ميگيرد و حقيقتي را از پس گوشم زمزمه ميکند او مي گويد

    شکوه ندارد از جان به يغما رفته اش گويي در خانه ي آسمانيش هروز به او روشني هديه مي کنند

    و باز هم مي گويد از ان زماني که پيش رو خواهم داشت از حقيقتي خفته در بستر آرامش

    او ميگويد از روشنايي از نور او از خداوند ميگويد

    در واپسين لحظه ديدارمان جامي از صبر بر من مي نوشاند ...

    سلام

    خدمت شما تسليت ميگم و اميدوارم روح اين مادر بزرگوار با خانم فاطمه زهرا محشور گردد